امیر کیانامیر کیان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

شکوفه عشق

اولین روز کاری مامان بعد از شش ماه

دوشنبه 20آذر 91 سلام نازدونه مامانی امروز اولین روز کاری مامان بود. از صبح تا بعدازظهر ندیده بودمت. امروز رو پیش مامانی و خاله مرضیه بودی. خوشبختانه پسر خوبی بودی و ازت راضی بودند. از صبح چند بار از شرکت زنگ زدم و حالتو پرسیدم. نمیتونستم رو کارم تمرکز کنم. همش اون چشای شیطون بلات جلوی چشام بود. وقتی ساعت کارم تموم شد با عجله خودم رو رسوندم خونه. تو بغل خاله مرضیه تو بالکن ایستاده بودین. الهی دورت بگردم که تا منو دیدی ذوق کردی و دست و پا زدی و خنده سر دادی. تمام خستگیم از بین رفت. عسلی من نمیدونی چقدر عاشقتم. دوباره میام و برات مینویسم. فعلا بوس بوس ...
20 آذر 1391

روزهای پایانی مرخصی مامان

دوشنبه 13 آذر 91 سلام یکی یدونه مامان الان که دارم این پست رو برات مینویسم شما خوابی، این روزای آخریه که من از صبح پیش توام عزیزم. از هفته دیگه باید سرکارم حاضر باشم. نمی دونم چقدر طاقت دوری از تو رو داشته باشم ولی مسلما میدونم که بهم سخت میگذره چند روزه که دارم خودمو دلداری میدم که دوری از همدیگه اذیتمون نکنه. البته اینو بهت بگم مامانی اگه کار کردن من باعث ناراحتی و اذیت شدن تو بشه با اینکه کارم رو دوست دارم حتما ازش استعفا میدم. چون برای من، تو گل نازم در درجه اول اهمیت هستی فعلا مامانی و خاله مرضیه قبول زحمت کردند که در ایامی که من سرکارم از شما نگهداری کنند و من بصورت موقت میرم سرکار تا ببینیم بعدش چی پیش میاد. ...
13 آذر 1391

عکسهای ماه مامان تو آتلیه آوا

سلام نازگلکم بازم من اومدم با ثبت یه خاطره دیگه از شما گل نازم اواسط آبان ماه بود که با بابایی تصمیم گرفتیم ببریمت آتلیه. مدتها بود که دنبال یک آتلیه کودک میگشتم که کارش خوب باشه. تا اینکه نمونه کار آتلیه تخصصی کودک آوا رو توی یکی از سایتها دیدم و کارش رو پسندیدم و برای یک روز جمعه که بابایی هم فرصت کنه بیاد برات وقت گرفتم. شب عید غدیر بود. برای ساعت 6 بعدازظهر وقت داشتیم. قبل از اینکه برسیم اونجا شما تو ماشین خوابت برد. ما هم دلمون نمیومد که بیدارت کنیم. برای همینم تو ماشین نشستیم و صبر کردیم که از خواب بیدار شی. ولی مگه رضایت میدادی! وقتمون هم داشت میگذشت و ساعت کاری آتلیه داشت تموم میشد. زنگ زدم به مسئول آتلیه آقای طاهری، ...
9 آذر 1391

باز این چه شورش است.....

شب عاشورای سال 91 هیات گردان عمار ای کاش بمیرم که غمت را دیدم عمری شد و باز ماتمت را دیدم با لطف خدا و مدد مادرتان یک بار دگر محرمت را دیدم شب عاشورای سال گذشته وقتی هنوز تو دل مامانی بودی تو هیات گردان عمار نذر کردم که اگه فرزندم سالم و سلامت به دنیا بیاد سال دیگه تو چنین شبی بیارمش اینجا. و حالا امسال شب عاشورا من و تو اینجا مهمان سفره کرم مولاییم. امیرکیانم، محرم امسال بواسطه وجود عزیز تو برام حال و هوای دیگه ای داشت. امسال من مادر بودم و محرم  رو خیلی لطیف تر حس کردم. خصوصا شب هشتم محرم رو که منسوبه به حضرت علی اصغر (ع). دیشب تو هیات خیلی ساکت بودی. به پرچمها و کتیبه هایی که به دیوارها...
6 آذر 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شکوفه عشق می باشد